دم نوش ِ خستگی...
پر از تراکم نا محدود ها پر از گذر ثانیه هایی بی سبب درگیر و آلوده ی یک ندانی ِ مطلق چیست این عدم ِِ فرسودگی ِ دل؟! بگذر از این نا پایداری مرد... پر از گذرهای عجیب به تک تک واژه ها طعنه نثار می کنم پر از آمدن و رفتن... پر از علت های گاها خوب و بیشتر مطلقا بد! امشب شب خوابیدن نیست شب دوری از هوای درگیر من است پر از لحظه ام هوای نبودن یک "نیست" در سرم ریشه دوانده و مدامــــــــــ تق تق نبودنش را هشدار می دهد درد های من نه نامی دارند و نه نشانی... نه راهی و نه درمانی... درد اگر درمان داشته باشد که تمام می شود! دیگر که نامش درد نیست! درد آن است گه نرود و هی مدامــــــــــــــ خیلی شیرین ذره ذره وجودت را بجَوَد! من مدتی ست با چشمان ِ خمار و پریشان ِ تو آرامم... همان هایی که نه دوستم دارند اکنون و نه چشم انتظارمند... خسته ام از فرار های مطلق! از پریشانی ِ واژه هایی که فقط خودت بدانی در پس تک تک حروفشان چه بغضی نهفته است ... خسته ام! از عکاسی در تاریکی ِ مطلق! خواب هایم بوی نا گرفته اند و من اینک تنها و خموش در پس پرده های پر رمز و راز ذهنم نشسته ام و به چگونه گی عکس بودن ِ ماه فکر می کنم! سخت درگیر واژه بازی کاغذی هستم نه ترسی از برملا شدن رازم دارم و نه آرامشی از ساده گی اش... من دوست دارم در تمام عمرم تک تک واژه ها را ببلعم! </
Design By : Pichak |