سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















دم نوش ِ خستگی...

دخترونه  


نوشته شده در پنج شنبه 92/6/14ساعت 3:45 عصر توسط محبوس نظرات ( ) |

پر از تراکم نا محدود ها

پر از گذر ثانیه هایی بی سبب

درگیر و آلوده ی یک ندانی ِ مطلق

چیست این عدم ِِ فرسودگی ِ دل؟!

بگذر از این نا پایداری مرد...

پر از گذرهای عجیب

به تک تک واژه ها طعنه نثار می کنم

پر از آمدن و رفتن...

پر از علت های گاها خوب

و بیشتر مطلقا بد!

امشب شب خوابیدن نیست

شب دوری از هوای درگیر من است

پر از لحظه ام

هوای نبودن یک "نیست" در سرم ریشه دوانده و مدامــــــــــ تق تق نبودنش را هشدار می دهد

درد های من نه نامی دارند و نه نشانی...

نه راهی و نه درمانی...

درد اگر درمان داشته باشد که تمام می شود!

دیگر که نامش درد نیست!

درد آن است گه نرود و هی مدامــــــــــــــ خیلی شیرین ذره ذره وجودت را بجَوَد!

من

مدتی ست

با چشمان ِ خمار و پریشان ِ تو آرامم...

همان هایی که نه دوستم دارند اکنون و نه چشم انتظارمند...

خسته ام از فرار های مطلق!

از پریشانی ِ واژه هایی که فقط خودت بدانی در پس تک تک حروفشان چه بغضی نهفته است ... خسته ام!

از عکاسی در تاریکی ِ مطلق!

خواب هایم بوی نا گرفته اند

و من

اینک

تنها و خموش

در پس پرده های پر رمز و راز ذهنم

نشسته ام و به چگونه گی عکس بودن ِ ماه فکر می کنم!

سخت درگیر واژه بازی کاغذی هستم

نه ترسی از برملا شدن رازم دارم

و نه آرامشی از ساده گی اش...

من دوست دارم در تمام عمرم تک تک واژه ها را ببلعم!

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید </

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/24ساعت 2:41 عصر توسط محبوس نظرات ( ) |

مثه یه صدای آروم

که از پشت در میاد

و تو حس میکنی صدای پای اونه

مثه صدای تلفن

که تا لحظه برداشتنش خدا خدا می کنی که اون باشه

مثه وقتی نه اون پشت در ِ و نه پشت تلفن

اونوقت به خودت میگی

"دیوونه...اون چرا باید زنگ بزنه یا اینجا باشه؟"

مثه یه لبخند یواشکی

که از ذوق دیدنش رو لبات می شینه

مثه یه آهنگ پیشواز قشنگ

که به امید زنگ زدن اون و شنیدنش میذاری رو خطتت

مثه هزار و یک دلیل برای دوست داشتنش

مثه لحظه اذون 

لحظه افطار

که گلاب گرم درست میکنی

هم میزنی

اول میدی اون بخوره

چون شاید خسته ست!

مثه هزارو یک اتفاق کوچولوی دیگه

که هر روز از کنارت رد میشه

مثه اینا

...


نوشته شده در دوشنبه 92/4/17ساعت 10:22 عصر توسط محبوس نظرات ( ) |

ببین...

تمام عاشقانه ها شده تکرار مکرر اوهام

که در پس واژه های فریب خورده با افکار قایم باشک بازی می کنند

تصور کن من را

که مثل همیشه در کنارش "نبود ِ تو" نشسته است...

و فکر کن قلم بر دارم

و

شروع کنم به واژه بازی ِ کاغذی...

و حالا

فکر کن او را 

- همان اویی که نکره است -

فکر کن

درتب و تاب رسیدن به دیگری چگونه موج می خورد

...

تمام عاشقانه ها تکراری است...

اما

بعد از خروار ها سال

هنوز هم همین عاشقانه های تکراری سروده می شوند

 و هنوز هم

صدای گرم "عاشقی" که با لحن پر فراز  و نشیبش واژه هایش را در هوا می پراکند

خریدار دارد...

عشق ها

آنقدر هم که تو فکر می کنی بی ارزش نیستند!


نوشته شده در سه شنبه 92/4/4ساعت 9:12 عصر توسط محبوس نظرات ( ) |

بعضی از موجودات

انگار فقط وظیفه دارند

منتظر بنشینند تا یک روزی غرورت را برایشان خرد کنی

و بعد

این غرور خرد و نابود شده ات را بردارند

تکه ای به غرور سنگین خود بچسبانند

و تکه ای در چشم تو فرو کنند!

کم کم

دارم شک می کنم

راز خلقت این موجودات

فقط همین است...؟!


نوشته شده در شنبه 92/2/14ساعت 6:24 عصر توسط محبوس نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5      >

 Design By : Pichak