دم نوش ِ خستگی...
راننده اتوبوس هر روز از من ِ تنها روی ِ صندلی می پرسد: "کجا پیاده میشی؟" و من هر روز نگاهی به صندلی ِ خالی ِ کنارم می کنم و محکم و استوار می گویم: ته ِ خط! من برای گفتن تا اطلاع ثانوی هیچ ندارم سازمان کنترل واژگانم تعطیل! پر ام از خودم از تو از درد های نگفته ام بشنو! خسته ام از خودم از تو از درد های نگفته ام بشنو! دلگیرم از خودم و تو و درد های نگفته ام دقت کن! می خندم به خودم به تو به درد های نگفته ام نگاه کن! دیوانه ام مثل خودم مثل تو مثل درد های نگفته ام میگویند دنیا دو روز است اما من میگویم دنیا یک روز است این زمانی که ما در آنیم فقط برای دست گرمیست... من اگر بتوانم دستانم را اینجا گرم کنم فردا می بَرَم... ساده افتاد از دستم این دل و ساده زیر پاهایت لهش کردی خردش کردی ...
Design By : Pichak |